چاپ

 

تحليل انقلاب اسلامي در چارچوب حکمت متعاليه در گفتوگو با دکتر نجف لکزايي

دستان مردم در دستان خدا

  سيدحسين امامي

به اذعان بسياري از نظريهپردازان غربي و مسلمان، انقلاب اسلامي، فصلي نوين در نظريهپردازي انقلاب گشوده است. با نظر به اين مسئله به نظر ميرسد پس از گذشت 35 سال از انقلاب اسلامي، توجه به ديدگاه‎‎ها و نظرياتي که ميکوشند انقلاب اسلامي را با تکيه بر ادبيات، مباني و بنيان‎‎هاي ديني، بالاخص آموزه‎‎هاي شيعي تفسير کنند، از حد ضرورت گذشته است. با توجه به تأملات حجتالاسلام دکتر نجف لکزايي، رئيس پژوهشکده علوم و انديشه سياسي پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، پيرامون فلسفه سياسي فيلسوفان مسلمان، بالاخص حکمت متعاليه و نيز تأملات وي پيرامون مسائل انقلاب اسلامي، مخصوصا در کتاب «تحولات سياسيـ اجتماعي ايران معاصر»، «زمينه‎‎هاي انقلاب اسلامي ايران» و مقاله‎‎هايي از قبيل «تحليل انقلاب اسلامي در چارچوب حکمت متعاليه» و «انقلاب امام خميني؛ مشروطه نائيني» به گفتوگو با اين محقق و استاد حوزه و دانشگاه نشستيم.

 

   سلوک معنوي از خلق بهسوي حق و رجعت از حق بهسوي خلق که در کتاب «اسفار اربعه» به آن پرداخته شده در تبيين وقوع انقلاب اسلامي چه جايگاهي دارد؟

حضرت امام خميني (ره) نظرات و انديشه‎‎هاي خود در اين رابطه و بحث «اسفار اربعه» را در آثار مختلف ازجمله کتاب «مصباحالهدايه» مطرح کردهاند. همانطور که استاد شهيد مرتضي مطهري هم در آثار خودشان آوردند. بهنظر ايشان استفادهاي که ما از اسفار اربعه در حوزه انديشه سياسي ميتوانيم داشته باشيم و از اين طريق آن را به انقلاب اسلامي پيوند بزنيم، دو نوع است. يعني گاهي تغيير و تحولي که در جامعه اتفاق ميافتد به لحاظ هنجاري و ارزشي از بد بهسوي خوب است؛ يعني روند و حرکت رو به کمال تلقي ميشود. ايشان ميفرمايند در اين حالت ما ميتوانيم نام آن را انقلاب بگذاريم اما اگر تغيير و دگرگوني از کمال بهسمت فساد يا از خوب بهسمت بد باشد، ايشان ميفرمايند در اصطلاح قرآني به اين حالت و وضعيت ارتجاع يعني عقبگرد گفته ميشود.

اين حالت از منظر اسفار اربعه به اين شکل توضيح داده ميشود؛ کسي که موفق ميشود اسفار اربعه را سپري و طي کند در واقع به کمال نائل ميشود و تکامل يا تکميل اين کمال به اين امر است که دست مردمي را که دوست دارند به کمال برسند هم بگيرد و اينها را بهسوي خدا ببرد و به کمال برساند. از اين منظر انقلاب اسلامي به اين شکل تحليل ميشود که امام خميني (ره)بهعنوان عالمي که فقيه، حکيم و عارف بود، سفرهاي چهارگانه کمال را طي کرد و آخرين شرط کمالش اين بود که دست مردم را هم بگيرد و بهسوي خدا ببرد. اين را هم با انقلاب اسلامي انجام داد و از اين طريق ميتوان گفت سفر چهارم خود را هم تحقق بخشيد. معمولا کساني که سفرهاي چهارگانه را با انقلاب پيوند زدند از جمله آيتالله جواديآملي به همين شکل يا نزديک به همين مضاميني که عرض کردم اين مسئله را تحليل کردهاند که بهنظر ما تحليل درست و متقني است.

 

  پيوند فلسفه اسلامي، بالاخص فلسفه صدرايي و فقه اسلامي در آراي امام خميني (ره) چگونه است و نقش آنها در وقوع انقلاب اسلامي و ارائه نظريه ولايت فقيه چيست؟

هم حکمت امام (ره) حکمت متعاليه است و هم فقه امام (ره)، فقه متعاليه است و هم عرفان امام (ره)، عرفان متعاليه است و هم ديگر عناصر فکري امام (ره) مثل کلام امام (ره) متعاليه است. اينها يک شبکه و سيستم فکري هستند که از انسجام کامل برخوردارند. وقتي حکيمي، حکيم متعاليه است و به حرکت جوهري و به تشکيک در وجود (مراتب داشتن وجود) قائل ميشود يعني در واقع او به نيروي معرفتي عقل در کنار وحي اعتبار ميدهد. عقل براي او از جايگاه والا و بالايي برخوردار است. به تعبير بسيار زيباي آيتالله جواديآملي، «حکمت متعاليه، فقه فقيه را هم زنده ميکند» و اين باعث ميشود فقه به صحنه جامعه بيايد. با توجه به بحث عاقبتنگري و عاقبتگرايي که در حکمت متعاليه است، فقه هم به دانشي مبدل ميشود که ميخواهد فلسفه عملي حکومت را بيان کند و به قانوني تبديل شود که ميخواهد فرد و جامعه را تحت رهبري الهي به سعادت برساند؛ يعني فقه از حالت انفعالي خارج ميشود و به دانشي فعال تبديل ميشود. در نتيجه فقيه هم از حالت انزوا خارج ميگردد و به رهبر فعالي تبديل شده که در قبال جامعه و دنيا و مردم جهان مسئوليت دارد و ثمره اينها پديدهاي بهنام انقلاب اسلامي خواهد بود. يقين بدانيد که انقلاب اسلامي به لحاظ فلسفي ريشه در حکمت متعاليه، به لحاظ فقهي ريشه در فقه جواهري، به لحاظ کلامي ريشه در امامت مکتب اهلبيت (عليهمالسلام)، به لحاظ عرفاني ريشه در عرفان متعاليه و به لحاظ حديثي در احاديث اهلبيت (عليهمالسلام) مخصوصا کتاب کافي ريشه دارد و اينها در خود کلمات حضرت امام (ره) هم به خوبي مشخص و نمايانند.

 

  آيا از مکاتب ديگر فلسفه اسلامي نظير مکتب مشاء امکان استخراج نظريه ولايت فقيه ممکن و ميسر است؟

با توجه به اينکه استدلال اصلي ولايت فقيه در وجود و انديشه حضرت امام (ره)، استدلال عقلي است هم در حکمت متعاليه و هم در حکمت مشاء برهاني ميشود و از اين جهت مشکلي وجود ندارد. چنانکه برخي پژوهشگران متذکر شدهاند، با توجه به اينکه درجه عقلگرايي در حکمت مشاء بيشتر است، شايد بهصورت بسيار جديتري بتوان اين موضوع را در مکتب مشاء اثبات کرد؛ چون ولايت فقيه به تعبيري يعني بهترين فردي که در جامعه وجود دارد، رهبري جامعه را برعهده بگيرد. اگر به اين شکل نگاه کنيم به قول حضرت امام (ره)، اين امري است که تصورش باعث تصديق آن ميشود. لذا بله! از اين جهت از نظر من مشکلي وجود ندارد.

 

  آيا صرفا با اتکا به فقه سياسيـ اجتماعي شيعه، جواز وقوع انقلاب ميسر است؟

صرفا نه! اما حتما براي جامعه اسلامي که فقه، رفتارهايش را تعيين تکليف ميکند لازم است که فقه نسبت خود را با انقلاب روشن و مشخص کند؛ يعني اگر مرجع تقليدي مثل امام خميني (ره)فتوا به لزوم، وجوب و ضرورت انقلاب نميدادند و نميگفتند که مردم به خيابانها بريزند و اگر کسي کشته شد حکم شهيد را دارد نميتوانستند مورد اقبال باشند يا عليالقاعده آنطوري که بايسته و شايسته بود با استقبال مردم مواجه نميشدند. در واقع اين فقه است که مردم را به لحاظ رفتاري تعيين تکليف ميکند و يقينا فقه سهم بسيار برجستهاي در وقوع انقلاب اسلامي داشته است. مخصوصا اگر از منظر امر به معروف و نهي از منکر به اين موضوع نگاه کنيم، اين تاثير برجستهتر ميشود؛ چون تنها فقيه ميتواند حکم کند که امر به معروف و نهي از منکر ميتواند وارد مرحله انقلابي و برخورد هم بشود يا خير.

 

  تبيين انقلاب اسلامي براساس حرکت جوهري و حرکت ارادي انسان (حرکات طبيعيه جوهريه و فعليه اختياريه) چگونه امکانپذير است؟

همانطور که در سوال شما هم بود در حکمت متعاليه حرکت جوهري به دو بخش تقسيم ميشود: حرکت جوهري ارادي و حرکت جوهري طبيعي. حرکت جوهري طبيعي اتفاقاتي است که بدون تاثير اراده ما، روي ميدهد مثل اينکه فردي متولد ميشود و رشد ميکند و بعد از سپري کردن دوره زندگي از دنيا ميرود. ما در اين بخش در واقع نقشي نداريم. يعني نميتوانيم وقتي به اين دنيا آمديم بگوييم نميخواهيم زمان بر ما بگذرد و نميخواهيم بزرگ شويم و نميخواهيم بميريم. اين بخش حرکت جوهري طبيعي است يعني از اراده و کنترل ما خارج است. اما بخش دوم حرکت جوهري که حرکت جوهري ارادي است به ما اين نکته را متذکر ميشود که شما «هرچه اراده کنيد بشويد، آن ميشويد». اگر اراده کنيد که دانشمند الهي و متخلق به اخلاق اسلامي شويد، ميتوانيد اينگونه شويد. اگر اراده کنيد مهندس و متخصص پيشرفته در رشتهاي از رشته‎‎هاي علوم تجربي شويد، ميتوانيد اينگونه شويد. اگر اراده کنيد کشاورز، هنرمند و... شويد، ميشويد. انسان اگر هر فن، هنر و دانشي را اراده کند ميتواند به دست بياورد. در واقع انسان ميتواند مسير نفس خود را در جهت تعالي، جهتگيري کند و بهسمت خدا برود و برعکس ميتواند اراده کند که در جهت غيرالهي حرکت کند؛ لذا در طول تاريخ با انسان‎‎هاي مختلفي مواجه ميشويم که توانستند در حوزه‎‎هاي مختلفي استعدادهاي خود را شکوفا کنند. بر اين اساس حضرت امام (ره) در آثار مختلف خود تاکيد ميکنند که هيچ چيز ذاتي نداريم؛ يعني اينکه برخي‎‎ها ميگويند بر پيشاني بعضي‎‎ها خوشبختي يا بدبختي حک شده و به قول عوام گليم بعضي‎‎ها سفيد و گليم بعضي‎‎ها سياه است، وجود ندارد. حضرت امام (ره) ميفرمايند اينگونه نيست. تنها خود انسان است که ميتواند خود را سعادتمند يا بدبخت کند. از اين منظر اگر بحث حرکت جوهري را در ارتباط با انسان دنبال کنيم، اتفاقي که در حوزه سياست ميافتد اين است که ما انسانها خودمان هستيم که جامعه خود را ميسازيم. ما خودمان هستيم که حکومت، اقتصاد، فرهنگ و ديگر نهادهاي سياسيـ اجتماعي 
خود را مي
سازيم. اگر اينگونه است در واقع بايد پيوسته بينديشيم و فکر، تأمل و سعي کنيم تا عوامل و نهادها و ساختارهايي را که در مشکلات و در زندگي ما نقش مخرب دارند بازسازي، اصلاح، مديريت و ترميم کنيم يا اگر لازم است کلا از بين ببريم و نهادها و ساختارهايي را که ميتوانند در بهبود وضع و در پيشرفت و تکامل ما نقش داشته باشند بهوجود بياوريم.

 

  آيا اين نظريه با تبيين متکي بر فلسفه تاريخ که در آن، وقوع انقلاب اسلامي را علاوه بر اينکه برخاسته از نيروي ارادي حضرت امام(ره) ميدانند، حاصل يک نوع فلسفه تاريخي شيعه نيز قلمداد ميکنند، ارتباطي دارد؟

فلسفه تاريخ شيعه مبتني بر انتظار فرج است. انتظار فرج، امري است که با شکوفايي اراده‎‎هاي ما سروکار دارد. بزرگان ما فرمودهاند لطف الهي اين است که امامان معصوم را خدا تعيين کرده است و امام زمان ما هم الان وجود دارد. امام زمان (اروحنا فداه) زنده، ولي غايب هستند. چرا ايشان غايبند؟ فرمودند که «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و غيبته منا / وجود آن حضرت لطف است و تصرفش لطف ديگر و غيب و نهان زيستن او از ماست». يعني غيبت امام و دليل و فلسفه آن به خود ما بر ميگردد. امام (عجلاللهتعاليفرجهالشريف) امامت خود را با زور و اجبار پيش نميبرد. حرکت و رهبري امام مبتني بر انتخاب مردم است؛ يعني مردم بايد بيايند و راه خير و سعادت را انتخاب کنند. وقتي راه خير و سعادت الهي را انتخاب کردند، مطيع و اجراکننده اوامر امام ميشوند؛ لذا فرمودند «انتظار الفرج عباده / انتظار فرج، عبادت است». انتظار به اين معناست که ما اين سطح از فکر و شعور را در جامعه ارتقا دهيم تا عموم جهانيان عاشق و منتظر امام شوند. بيشتر مردم در دنيا بگويند ما نيازمند چنين رهبر الهي هستيم. بنابراين فلسفه تاريخ شيعه، مبتني بر شکوفايي ارادهها، اختيار، عقل و دانش بشر است. هر مقدار معرفت انسانها و بهرهبرداري انسان‎‎ها از اختيار و ارادهشان بيشتر شود، تقاضايشان براي رهبري‎‎هاي الهي و رهبري‎‎هاي ائمه (عليهمالسلام) بيشتر ميشود و در اين صورت است که ما ميتوانيم بگوييم انتظار، بيشتر، گستردهتر و تقويت شده است. پس انتظار وجود امام زمان (ارواحنا فداه) در فلسفه تاريخ شيعه به معناي شکوفايي استعدادهاي انسان در جهت کمالخواهي و زندگي توحيدي و الهي است و روزي که چنين شود، ظهور هم اتفاق ميافتد.

انقلاب اسلامي، مرحله کوچک و در نقطه جغرافيايي کوچکي صورت گرفته است اما ظهور که اتفاق ميافتد، حکومت در سطح جهان تشکيل ميشود و انقلاب در سطحي جهاني محقق ميشود. انقلاب اسلامي نشان داده وقتي در ساحت جغرافيايي، اراده مردمي شکوفا و انديشههايشان بارور شود، آنوقت به فرمان مرجع تقليد و رهبر ديني خودشان گوش ميدهند. امام خميني (ره) روزي از ايران تبعيد شدند و ايراني‎‎ها آن حرکتي را که بايد انجام ميدادند، انجام ندادند اما روزي ايراني‎‎ها با شکوفايي عقل و بصيرت و اراده و بينش خودشان آنچنان اقدامي را انجام دادند که امام خميني (ره) در تبعيد تصميم به بازگشت گرفتند و رژيم حاکم هم نتوانست در برابر اين اراده عظيم و ميليوني مردم هيچ اقدامي انجام دهد. بيشتر از همان جمعيت ميليوني که در روز 12 بهمن ماه در فرودگاه به استقبال امام (ره) رفتند، در تشييع جنازه امام(ره) شرکت کردند؛ يعني اراده‎‎ها و توده عظيم مردم تا آخرين روز به بيعتي که با امام(ره) عزيز داشتند وفادار بودند چنانکه امروز هم پشت سر مقام معظم رهبري هستند